رادینرادین، تا این لحظه: 9 سال و 9 ماه و 14 روز سن داره

وبلاگ خاطرات مامان و بابا برای رادین عزیزمون

دلهره های روزهای بارداری

1393/3/4 12:49
نویسنده : آسمان
268 بازدید
اشتراک گذاری

پسر عزیز تر از جانم

 

شاید فکر کنی چه قدر راحت پا به این دنیا گذاشتی  ولی شیر مرد من باید بدونی که پروسه بارداری خیلی حساس و مشکل هست و تا آدمی خودش این مرحله رو تجربه نکنه اینو نمیفهمه انشالله روزی که همسر عزیزت باردار بشه وتو هم این روزهایی که من و پدرت تا به دنیا اومدن تو طی کردیم حس کنی.

سه ماهه اول بارداری همش استرس سقط جنین و از دست دادن بچه همه مادرا دارن ،تازه پدرت تهران بود و من خیلی ناراحت بودم چون واقعا جای خالیش رو حس میکردم و خونه مادرجونت هم آنفولانزای شدیدی گرفتم که نزدیک بود تو رو از دست بدم و خیلی غصه خوردم عزیزکم ، شب اول بیماری تا صبح توی تب شدید لرزیدم و به خودم میپیچیدم واز ترس این که مبادا برای تو اتفاقی بیفته هیچ دارویی نخوردم.

فردا صبح با بابات رفتیم دم در خونه مادرجون و رفتیم بیمارستان مسلمین آخه پنج شنبه بود و مطب دکتر تعطیل بود توی بیمارستان به من سرم زدن و دو تا آمپول و کلی قرص و دارو ، البته یک آمپول دیگه هم می خواستن به من بزنن که من نذاشتم از گروه پنی سیلین بود ترسیدم آخه خودم به پنی سیلین حساسیت دارم می ترسیدم بلایی سر دوتامون بیاد

بعد از این اتفاق بابات به خاطر من وتو دیگه تهران نرفت البته من خیلی ناراحت بودم چون تازه بابات قرار بود حقوق خوبی گیرش بیاد و قسط خونمون رو راحت بدیم وزندگی راحتی داشته باشیم ولی با توجه به این که من زود مریض میشدم و خونه بابابزرگت هم شلوغ بود و هر کسی مریض میشد من هم بعد از اون مریض میشدم دیگه تصمیم گرفتیم که بمونه شیراز و با قناعت و صبوری تا به دنیا اومدن تو پیش هم باشیم و تو خونه خودمون بمونیم 

البته پدربابات در حق ما بدی کرد اون قول داده بود که کمک کنه وقسط خونه رو بده ولی زمانی که تو سه هفته تو شکم من بودی و بابات تهران بود به بابات اس ام اس داده بود که من نصف حقوقمو میدم به شما و دیگه قسط خونتون به من مربوط نیست و بیشترین فشار مالی به ما وارد شد وباباتو مثل همیشه تنها گذاشت 

رادین عزیزم البته من خیلی ناراحت شدم ولی از یک طرف که تو با منت پا به این دنیا نذاری خوشحال شدم چون خودم از منت گذاشتن متنفرم و اگه روزی اشتباها سر تو منتی گذاشتم از همین الان از تو معذرت می خوام مادرتو ببخش

بعد از اون تا سونوگرافی سه ماهه دوم همش در تب وتاب بودم تا ببینم جنسیت نی نی من چی هستو همچنین تو سالم هستی یا نه ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

تو قسمت سونو گرافی ها خاطره این دوره رو برات تعریف کردم پسمل مامان

 

دقیقا همزمان با سال تحویل سال 1393 من هم به نیمه بارداری رسیدم و جشن نیمه بارداریمو با جشن نوروز یکی کردیم و واقعا روز خوبی بود و اولین سالی بود که من وبابا بعد از عروسی موقع سال تحویل خودمون دوتا در خونه خودمون بودیم پسر گلم خدا خیرت بده چون واقا خاطره انگیز بود و من با ذوق و شوق فراوان سفره هفت سینمو پهن کردم و به یاد تو یک مجسمه نی نی خریدم وسر سفره گذاشتم و با همون مجسمه من وبابا کلی عکس گرفتیم که عکس سفره هفت سینم هم تو وبلاگ گذاشتم و عکس همون مجسمه رو عزیز دلم

اولین عید نوروزی بود که هیچ جا نرفتیم اون هم به خاطر سلامتی گل پسرم ومنی که مامانش هستم خیلی حوصله ام سر میرفت و من که توی اینترنت با مامانای مرداد93 دوست بودم همه حداقل یه جا رفتن به جز من

آخه اقوام پدرت حتی به ما یه زنگ هم نزدن و نمیدونستن که تو هم وجود داری و تو شکم مامان هستی و من حسابی دلم میگرفت

ولی این روزها رو به عشق تو طی کردم ومرتب این شعر رو برات توی ایام عید می خوندم :

زاده پاك اهـــورا، از نژاد آريـــانم تير آرش در كمانم، نام ايران بر زبانم،

سركشم چون كوه آتش، آتشم، آتشفشانم چون سياوش پاك پاكم،

همچو رستم پهلوانم، كاوه ام تارپود كاويانم،

من ز ماد و از هخايم، از ارشك، ساسانيانم، مازيارم، بابكم من رهبر آزادگانم

جشن يلدا، جشن نوروز هم مهرگانم

و خلاصه در به در برات دنبال اسم می گشتیم و تو ایام عید تو رو اهورا صدا می زدیم و من همش دنبال اسم ایرانی با ریشه فارسی برات میگشتم و همین طور مشغول بودم

و خاله بهار برای اولین بار بعد از عروسی من برای سه روز اومد خونمون وکلی به من روحیه داد و کلی برای دل تو رقصید

و اولین سال هم بود که سیزده به در بارون شدید میومد ومن وبابا و خاله بهار تو خونه موندیم وجایی نرفتیم

بعد از عید زنگ زدم دکترم منشی اش گفت رفته خارج برای هفت الی هشت ماه و من هاج و واج موندم و دوباره دنبال دکتر زنان بگردم تا تو پسملی جیگر طلا رو تحت نظر بگیره.

بعد از اون تحت نظر دکتر زارعی قرار گرفتم.برام آزمایش نوشت یکی از اون آزمایشها آزمایش تیرویید بود که مشکل داشت من کلی تو خونه نشستم گریه کردم میترسیدم که روی تو اثر داشته باشه و خیلی نگران بودم . خانم دکتر یه دکتر غدد معرفی کرد و رفتم پیشش و اون تا جواب آزمایشو دید و منو معاینه کرد گفت سالم هستی خیالت راحت به دلیل بارداری عدد ها زفته بالا ومشکلی نداری.واقعا خدا رو از ته دل شکر کردم ولی هنوز هم نگران بودم که بابات میگفت این دیگه فوق تخصص هست و نگرانی داره تا رفتم بهداشت و خانم ماما گفت که یکی از بهترین دکترای غدد هستن دکتری که رفتم وخیالم راحت شد.

تا دوباره هفته 29 دکتر سونو کرد و گفت وزن جنین کمه و من دوباره عذاب وجدان گرفتم وناراحت بودم ویاد تیروییدم میافتادم ومیگفتم خدایا نکنه اون اثر گذاشته ولی شروع کردم به خوردن مواد غذایی مقوی و خدا روشکر دوباره تو هفته 32 رفتم سونو گفت همه چیز خوبه ولی وزن دقیقتو به من نگفت و من دوست داشتم وزن دقیق تو روبدونم

هفته بعدش دیدم دندونم داره تیر میکشه و درد میکنه که آخرش واقعا خیلی درد گرفت و من اصلا شب نتونستم بخوابم و خیلی بدجوربود وبلند شدم نشستم فوتبال نگاه کردم آخه مسابقات جام جهانی بود درسخوان

خلاصه صبح رفتیم دندونپزشک آقای دهقان، اون نگاه دندونم کرد گفت عفونت نداره ولی من فقط با نامه دکتر زنان در صورتی که دیگه اصلا نتونی تحمل کنی عصب کشی میکنم وگرنه برات خطرناک هست و ممکن هس بهت شوک وارد بشه و زایمان زودرس کنی و من کاری انجام نمیدم غمگین

فقط میتونی استامینوفن ساده مصرف کنی و حتی اسپری بی حس کننده هم چون توشون آدرنالین هست استفاده نکن گریه

من هم حدود یک هفته دندون درد کشیدم که سه روزش واقعا دردش شدید بود ولی با خوردن نشاسته و نبات و شیر گرم با عسل کم کم آروم شد وهمه این روزها به عشق تو برای من قابل تحمل بود عزیزم

پسندها (3)

نظرات (0)